الهه ی الهام
انجمن ادبی
حسرت شنیدن یک کلمه یک نگاه یک با هم بودن در دلم مانده! اشک؛ قطره قطره، چشم هایم را ترک می کند! پنجره ای که خسته است! از بودن من در پشت آن! و نگاه هایی که به انتهای کوچه نرسیده! خسته و کسل باز می گردند! ... خورشید لحظه لحظه بالا می آید! از کتاب مجموعه شعر: صنلی خالی دکتر حسن باقری صمغ آبادی
روبرویم یک صندلی است! خالی!!! خالی و مرا بر و بر نگاه می کند! کسی آنجا نیست! خاطره خانم پرسه می زند! کسی بود! که روزی روزگاری، می آمد روبروی خاطره نشسته ام! نگاهم می کند! امشب تولد یک خاطره است! میهمانش من! میزبانش او! او یعنی خالی! او یعنی خاطره! خاطره ای ازلی ذر خیال من! او یعنی همه! همه یعنی یک! او یعنی« یک صندلی خالی»!!! از کتاب مجموعه شعر: صندلی خالی دکتر حسن باقری صمغ آیادی
کوچه پس کوچه ها! صدای خش خش برگ ها! زیر پای یک تنها! در یک غروب بعد از ظهر! پاییزی پاییزی! که، بهار رفته است! تنهایی؛ قدم زدن؛ بهانه دارد! بهاری دیگر فرا رسد، بهانه ها خواهند مرد! از کتاب مجموعه شعر: صندلی خالی دکتر حسن باقری صمغ ابادی اینجا شلوغ است! همانند دل تو شلوغ شلوغ! اما دل من ساکت است همانند چشم های ساکت و بی سرانجام تو چشم های معصوم و کنجکاو تو! راستی شلوغ بودن هم عالمی دارد اما ساکت بودن چه عالمی می تواند داشته باشد؟
هوا امروز خوب است بوی خوب دیروزها را می دهد بوی زندگی بوی بودن اما فردا؟ هیچ نمی دانم ای کاش فردا هم بوی خوب دیروز را داشته باشد! از کتاب مجموعه شعر:صندلی خالی دکتر حسن باقری صمغ آبادی گفتم: بیا! آمد! دست در دست حس دریاچه را دور زدیم! نا باورانه، عشق را، در این شرجی مه گرفته، دوباره باور کردم! اگر دست هایش در دست هایم خواب نبودند؛ دریاچه از ذوق برای غرق کردنش، لحظه ای هم درنگ نمی کرد! از کتاب مجموعه شعر:صندلی خالی موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|